با توجه به اين كه در آيات قرآن و سخنان معصومين( عليهم السلام )مخصوصاً سخنان امام على( عليه السلام )در نهج البلاغه, كلمه سنت و سنن مطرح شده, توجه به آموزش و تجربه اندوزى از سنت ها امرى لازم است. بدون كوشش در راه شناسايى بعضى از سنت ها و معرفت برخى از اصول حاكمه در تاريخ و اقوام و ملل گذشته, پيمودن راه سعادت و نيك بختى براى ما دشوار مى باشد. مطالعه سنت هاى الهى و بهره گرفتن و عبرت آموختن از اين قوانين (لا يتغير الهى), آينده را براى ما روشن مى نمايد, چرا كه سنت هاى الهى فرا گيرند و هر كس مرتكب عملى شود كه اقوام گذشته آن را انجام داده اند, قطعاً همان سنت هاى معمول در حق گذشتگان گريبانگير او هم خواهد شد.
تأثير عملكرد اقوام و ملت ها در شكوفايى يا سقوط تمدن ها, عذاب هاى نازل شده بر اقوام در اثر گناه و… مطالبى است كه از تحقيق در سنت هاى الهى براى افراد روشن مى شود. از اين رو شناخت سنت و ويژگى هاى سنت هاى الهى و تعيين مصاديقى از آنها مى تواند براى افراد طالب سعادت, راه گشا باشد.
سنت در لغت به معناى راه و روش است. اين واژه از ريشه (سن ّ) گرفته شده و تكرار و استمرار را مى رساند. قرآن كريم مى فرمايد: (وَ اِنْ يَعُودُوا فقد مَضَتْ سُنة الاولين;1 اگر [ به عداوت اسلام و رسول خدا] برگردند و دشمنى كنند, روش به كار گرفته شده در باره كفار گذشته در مورد آنها عمل خواهد شد. )
علامه طباطبائى ذيل آيه مذكور مى نويسد: (السنة هى الطريقه و السيرة;2 سنت همان طريقه و سيره است. )
مرحوم طبرسى نيز در مجمع البيان مى گويد: سنت و طريقه و سيره, نظير هم هستند.3
در متون اسلامى, به ويژه قرآن در موارد متعددى واژه (سنت) به صورت مفرد و واژه (سنن) در قالب جمع به كار رفته است. (سنت) كاربردهاى مختلفى دارد, اما در قرآن به معناى رويه, روش و طريقه استعمال شده است. روايتى از امام باقر( عليه السلام ) نقل شده كه بيانگر اين معنا است: (هر بنده اى از بندگان خدا كه بنا بر سنت و رويه هدايت بگذارد, ثوابى خواهد داشت همچون پاداش آنان كه بدان عمل مى كنند; بى آن كه از پاداش عاملين آن چيزى كاسته شود و هر بنده اى از بندگان او كه رويه ضلالت و گمراهى بنهد, همانند گناهان كسانى كه آن را مرتكب مى شوند, بر عهده اوست; بى آن كه چيزى از بار گناهان مرتكبين به آنها كاسته شود. )4
همان طور كه ملاحظه گرديد, در اين حديث واژه (سنت) در معناى رويه و روش استعمال شده است; هم چنان كه به (قول), (فعل) و (تقرير معصوم) هم از حيث اين كه بيانگر و مشخص كننده رويه و روش آنهاست, (سنت) اطلاق مى گردد ضمن اين كه به آداب و رسوم هر گروه و امتى از آن رو كه رويه و روش آنهاست و در بين ايشان به طور مداوم و مكرر انجام مى گيرد, (سنت) مى گويند.
بنابر اين آن قسمت از تدابير و سازمان دهى خداوند كه داراى تداوم و تكرار بوده و روش و رويه و طريقه حكمت و اراده او را به نمايش مى گذارد در متون اسلامى, به ويژه قرآن, (سنة الله) ناميده مى شود.
به دليل اين كه سنت خداوند به معناى تبعيت افعال و كردار بشر و عواقب آن از قوانين تشريعى الهى است, پس يك قانون مطلق محسوب مى شود و مى توان آن را به يك قانون ثابت و فراگير تعبير كرد.
از خصوصيات سنت خداوند, ثبوت, حتمى بودن و شموليت آن است. مادامى كه سنت الهى قانونى فراگير باشد, تمام رفتار و كردار بشر در سيطره آن قرار مى گيرد, از اين رو قاعده چنين سنتى بايد در طول زمان, كلى و ثابت نيز باشد. آيه ذيل به همين مطلب اشاره دارد: (اين سنت الهى در مورد پيشينيان [ كه با انبياى خود چنين رفتار ناهنجارى داشته اند] نيز جارى بوده و در سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت. )5
دليل ديگر بر تغيير ناپذيرى سنت هاى الهى اين است كه خداوند در قرآن داستان هاى امتحان گذشتگان را براى ما نقل كرده تا از آنها پند و عبرت بگيريم. بر اين مبنا اگر چنين حوادثى كلى و ثابت نباشند, به طور مسلّم پند و اندرز گرفتن از آنها ممكن نخواهد بود. قرآن مى فرمايد: (ما اشخاصى همچون شما را در روزگاران پيشين نابود ساخته ايم, آيا عبرت گيرنده اى هست؟)6 همچنين مى فرمايد: (جزا و پاداش, فضل و برترى نه به آرزوهاى شما و نه به آرزوهاى اهل كتاب است. هر كس كار بدى بكند كيفر داده مى شود. )7 بر اساس سنت الهى, جزا اثر طبيعى اعمال محسوب مى شود و هيچ چيزى از آن تخطى نمى كند. 8
(تبديل يعنى چيزى را به كل عوض كنند, ولى تحويل آن است كه همان موجود را از نظر كمى و كيفى دگرگون كنند و بدان شدت يا ضعف بخشند و يا اين كه مكان را تغيير دهند).9 بر اين اساس هنگامى كه گفته مى شود سنن علاوه بر تبديل ناپذيرى, تحويل هم نمى پذيرند; يعنى سنت ها نه به كلى عوض مى شوند و نه در مكان كيفر و پاداش, نقل و انتقال صورت مى گيرد.
حال اين سؤال مطرح مى شود كه چرا سنت هاى الهى تحويل ناپذيرند. در پاسخ گفته مى شود: اصولاً تغيير و تحويل پذيرى سنن و مقررات در جوامع انسانى به دلايل زير است:
1 ـ گاهى تحويل پذيرى سنت ها به دليل مسائل مجهولى است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم براى انسان آشكار مى شود و انسان مى فهمد دچار اشتباه شده است.
2 ـ گاهى آدمى به دليل اقتضاى خاص درونى, منافع زودگذر, شرايط خاص سياسى, اجتماعى, اقتصادى, فرهنگى و اخلاقى, سنت و سيره و خط مشى ويژه اى را وضع يا تغيير مى دهد.
3 ـ گاهى اين تغيير و تحويل به دليل بيمارى خودپرستى و خودبيگانگى انسان است كه در زندگى خويش به دليل استبداد فكرى, عملى و قدرت جويى, سنن و مقرراتى را وضع مى كند.
اما خداشناسان حقيقى و توحيد گرايان راستين مى دانند كه هيچ يك از دلايل ياد شده در ذات خداوند راه ندارد و بر اين اساس, سنت هاى او طبق حكمتى مقرر شده و مهم تر اين كه سنت هاى الهى بسان علت و معلولند كه با آمدن علت, معلول به وجود خواهد آمد.
اگر چه قرآن كريم لفظ سنت را در مورد نزول عذاب بر اقوام و جوامع باطل گرا, كافر, مشرك, ظالم, فاسق و فاجر به كار مى گيرد, ولى از آن جا كه هيچ يك از افعال خدا را عبث و گزاف و بى حساب نمى دانيم, بلكه همه را بر اساس ضوابطى كه از صفت حكمت او سرچشمه مى گيرد مى دانيم, مى توانيم اصطلاح (سنت الهى) را به معناى عام تر بگيريم و آن را بر ضوابطى كه در افعال الهى وجود دارد يا روش هايى كه خداوند امور عالم و آدم را بر پايه آنها تدبير و اداره مى كند, اطلاق كنيم.
وقتى سخن از يك (سنت الهى) مى گوييم مراد اين نيست كه فلان فعل خاص مستقيماً و بى واسطه از خداى متعال صادر مى شود, بلكه ممكن است اسباب و وسايل بسيارى, اعم از طبيعى و عادى و فوق طبيعى و غيبى در كار آمده باشد و در عين حال فعل به خداى متعال منسوب شود. خداى متعال براى اين كه بينش و گرايش الهى و توحيدى ما را تقويت كند, افعال, كنش ها و واكنش هاى طبيعى و پديده هاى مادى را نيز به خود نسبت مى دهد. به همين ترتيب پديده هاى انسانى, اعم از فردى و اجتماعى را نيز به خود منسوب مى كند و بدين سان ما را با توحيد افعالى آشناتر مى سازد; مثلاً سركوبى و در هم شكستن يك قوم را اگر چه به دست قوم ديگرى صورت گرفته باشد به خود منتسب مى سازد, خواه قومِ مهاجم و غالب, اهل حق باشد و خواه اهل باطل. بر اساس اين ديدگاه است كه ما قوانين اجتماعى را سنت هاى الهى در تدبير جوامع بشرى مى ناميم.
بعضى اشكال گرفته اند كه قوانين آفرينش و سنت هاى الهى مى تواند استثنائاتى داشته باشد; بدين صورت كه معجزات و كارهاى خرق عادت و حتى دعاها و صدقات و احسان هايى كه برخى انجام مى دهند, نقض سنت الهى است.
در پاسخ مى گوييم: اگر تغييراتى در سنت هاى جهان ديده مى شود معلول تغيير شرايط است و بديهى است كه هر سنتى در شرايط خاص خود جارى است و با تغيير شرايط, سنتى ديگر جريان مى يابد و آن سنت نيز در شرايط خاص خود جريان و كليّت دارد; يعنى سنت و قانون هيچ گاه تغيير نمى كند, بلكه شرايط آن تغيير مى كند و شرايط جديدى به وجود مى آورد; مثلاً اگر مرده اى به طور معجزه آسا زنده مى شود, خود حساب و قانونى داشته است. همچنين اگر فرزندى همچون عيسى بن مريم( عليه السلام )بدون پدر متولد مى شود, اين رويه بر خلاف سنت الهى نيست, بلكه چون بشر همه سنت ها و قوانين آفرينش را نمى شناسد همين كه چيزى را بر خلاف قانون و سنتى مى پندارد مى گويد: نقض قانون عليت است.
اما بايد بدانيم كه در بسيارى از موارد آنچه به عنوان قانون است, در واقع (پوسته و قشر قانون) است; مثلاً ما مى پنداريم كه سنت آفرينش حيات, اين گونه است كه همواره موجود زنده از ازدواج پدر و مادرى حاصل مى شود, لكن بايد بدانيم كه آفرينش عيسى بن مريم (قشر سنت) را بر هم زده, نه خود سنت را. 10
دانشمندان معتقدند كه هر جامعه اى سنن و قوانينى دارد. در تاريخ بشر, كام يابى ها, ترقى و پيشرفت ها, ادِبارها و انحطاطها, بر اساس نظام و قانون خاصى است و هر يك علتى دارد. قرآن از قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ به لفظ (سنت الله) يا (سنن) تعبير مى كند. اين كتاب شريف در بعضى از آيات, (سنت) را به خداى متعال نسبت مى دهد; از جمله: (سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلاً;11 سنت هاى خداوند براى گذشتگان هم بوده و در سنت هاى الهى هيچ تغيير و تحولى نيست), و در بعضى ديگر, (سنت) را به انسان ها نسبت مى دهد; از جمله:
ـ (سنة الاولين) (سنت پيشينيان);
ـ (سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا) (سنت پيامبران الهى قبل از تو);
ـ (سنن الذين من قبلكم) (سنت هاى گذشتگان).
امير مؤمنان على( عليه السلام ) نيز مى فرمايد: (روزگار همان طور كه بر گذشتگان حكومت مى كرد, بر شما هم حكومت خواهد كرد. )12
مقصود امام اين است كه سير تاريخ كاملاً معقول و قانون مند است و در پشت رويدادهاى گوناگون و غير مرتبط در ظاهر, نظام معقول و سنت هاى خلل ناپذير است كه زير بناى تاريخ و سير جامعه را تشكيل مى دهد و به مجموع رويدادهاى غير مرتبط, ربط و نظام مى بخشد. 13
سنت هاى الهى با آزادى انسان, منافات و تضادى ندارند, به همين سبب در آيات قرآن هرگونه تغيير و تحولى بر اراده و عزم انسان ها و جامعه بنا شده است; هم چنان كه فعاليت هاى فردى و اجتماعى نيز بر پايه اراده و اختيار افراد صورت مى گيرد.
همچنين سنت هاى الهى با دستورات دينى و اخلاقى نظير توكل, قضا و قدر و… تضاد ندارند, زيرا اين موارد نيز جزء سنن الهى و كامل كننده يكديگرند.
دين مقدس اسلام همان طور كه پيروانش را به بهره گيرى از عقل و تفكر دعوت كرده, به توكل بر خدا نيز فرا خوانده است. (در حديث آمده است كه از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)سؤال شد: با وجود اين كه هر حادثه اى كه در جهان رخ مى دهد به تقدير الهى و قضاى حتمى اوست, دعا و دوا چه اثرى مى تواند داشته باشد؟ در پاسخ فرمودند: دعا نيز از قضا و قدر است. در روايت ديگر آمده است كه امام على( عليه السلام ) در پاى ديوارى نشسته بود, متوجه شد كه ديوار شكسته و ممكن است كه فرو بريزد; فوراً برخاست و از آن جا دور شد. مردى اعتراض كرد كه از قضاى الهى مى گريزى؟ يعنى اگر بنا باشد تو بميرى, خواه از كنار ديوار خراب فرار كنى يا فرار نكنى, خواهى مرد و اگر بنا نباشد صدمه اى به تو برسد, باز هم در هر صورت محفوظ خواهى بود. بنابر اين فرار از زير ديوار شكسته چه معنا دارد؟ حضرت در پاسخ فرمود: از قضاى الهى به سوى قَدَر الهى فرار مى كنم. )14
سنت هاى الهى تقسيم هاى گوناگونى دارد. از يك منظر اين است كه به اخروى و دنيوى تقسيم مى شوند. سنت هاى اخروى به زندگانى آن جهانى انسان ها و پاداش و كيفر اخروى اعمالشان مربوط است و سنت هاى دنيوى به زندگى اين جهانى آدميان مربوط است كه به نوبه خود يا اختصاص به رفتارهاى فردى دارند, يا به رفتارهاى اجتماعى و يا رفتارهاى فردى و اجتماعى.
سنت هاى دنيوى خود به دو دسته تقسيم مى شوند. گاهى مطلقند و مسبوق به افعال انسان ها نيستند; مثل سنت هدايت توسط انبيا و سنت آزمايش. مردم چه بخواهند و چه نخواهند, هم مورد تبليغ و ارشاد انبيا واقع مى شوند و هم مورد ابتلا و امتحان. و گاهى مقيد و مشروط هستند; مثل سنت امداد; يعنى مردم در ابتدا اراده دنيا يا آخرت مى كنند و در راه خود به كوشش هايى دست مى زنند و آن گاه امدادهاى الهى به خوبان و به نحوى هم به بدان مى رسد.
از سنت امداد كه بگذريم, به سنت هاى ديگرى مى رسيم كه در دو دسته قابل تقسيم اند:
1 ـ سنت هاى مقيد و مشروطى كه مخصوص اهل حق است. اين سنت ها را مى توان تحت چهار عنوان مندرج ساخت: 1 ـ زيادت نعمت هاى معنوى و اخروى; 2 ـ تحبيب و تزيين ايمان; 3 ـ زيادت نعمت هاى مادى و دنيوى; 4 ـ پيروزى بر دشمنان.
2 ـ سنت هاى مقيد و مشروطى كه مخصوص اهل باطل است. اين سنت ها را مى توان تحت هشت عنوان ذكر كرد: 1 ـ زيادت ظلالت ; 2 ـ تزيين اعمال; 3 ـ املا و استدراج; 4 ـ امهال; 5 ـ ابتلا به مصايب; 6 ـ تسلط مجرمان و مترفان; 7 ـ استيصال ; 8 ـ شكست از دشمنان. 15
پس از آن كه انبياى الهى پيام خداى متعال را به گوش جهانيان رساندند و تا حد مقدور در هدايت آنان تلاش كردند و زمينه آزمايش آدميان فراهم گشت, مردم به اختيار خود, راه حق و خير يا باطل و شر را در پيش مى گيرند. اين موضع گيرى هاى خوب و بد مردم در قبال تعاليم و احكام الهى سبب نمايان شدن يك سلسله از سنت هاى الهى ديگر مى شود كه چون معلول رفتار مردمند يا به تعبيرى ديگر مقيد و مشروط به كارهاى آنانند, سنت هاى مقيد و مشروط نام مى گيرند.
عام ترين و كلى ترين سنتى كه خداى متعال در پى اَعمال انسان ها اِعمال مى كند, سنت (امداد) است; بدين معنا كه خداى متعال هم كسانى را كه طالب دنيا و كمالات مادى باشند و در راه باطل و شر گام گذارند يارى مى كند و هم كسانى را كه جوياى آخرت و كمالات اخروى باشند و در طريق حق و خير قدم نهند; يعنى وسايل پيشرفت و نيل به هدف را براى هر دو دسته فراهم مى سازد. 16
قرآن كريم نه تنها قانونى بودن و سنت داشتن آفرينش را گوشزد مى كند, بلكه مى فرمايد: خدا قانون خود را عوض نمى كند, ما بايد خودمان را عوض كنيم: (ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم. )17
1 ـ هر امتى, دوره و اجلى دارد: جامعه مانند فرد است. همان طور كه يك فرد تا به سن بلوغ نرسد نسبت به هر چيز و هر كس حمله و هجوم دارد, جامعه نيز مدتى حالت تهاجمى دارد و پس از آن حالت تدافعى به خود مى گيرد. اين تهاجم و تدافع موجب مى شود كه نوعى فرهنگ و تمدن در جامعه به وجود آيد, رشد كند, ضعيف و پير شود و در نتيجه فرهنگ جديد, باز سير خود را به سوى رشد و كمال و پيرى و مرگ طى كند و باز در برابر نيروى تازه و جوان قرار گيرد.
2 ـ ستمگرى مايه نابودى است: قرآن, ستمگرى و خروج از خط عدالت و دادگرى را مايه هلاكت و نابودى امت ها مى داند. بر عكس, صلاح, تقوا و درست كارى را مايه بقاى دولت ها و ملت ها مى داند و امنيت و آرامش فردى و اجتماعى را در دورى از ستم و تعدى تلقى مى كند.
دانشمندان بزرگ جهان معتقدند جنگ ها, خون ريزى ها, آدم كشى ها و مفاسد روز افزون امروز جهان, به دليل نبودن موازنه بين خواسته هاى جسم و روح انسان است. اگر چه انسان دريا و فضا و صحرا را تسخير نموده, اما فضايل اخلاقى را زير پا گذارده است و همين امر موجبات نابودى او را فراهم خواهد آورد.
3 ـ صالحان, وارثان زمين مى شوند: با اين كه روش تاريخ بشر تاكنون به صورت مبادله پيروزى بوده, ولى قرآن معتقد است مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه در آينده فقط صالحان وارثان زمين خواهند بود و حكومت جهان و اداره امور را به دست خواهند گرفت و حق و حقيقت در موضع خود استوار خواهد بود و باطل بر آن پيروز نخواهد شد.
3 ـ استقرار آيين خدا و گسترش امنيت در جهان: قرآن معتقد است خداوند سرانجام آيينى را كه براى بندگان خود پسنديده, در روى زمين مستقر خواهد ساخت; آيينى كه از هر نوع شرك و دوگانه پرستى پيراسته است و بيم و ناامنى در آن راه نخواهد داشت. 18
5 ـ گسترش اسلام در سراسر جهان: قرآن در دو مورد19از برقرارى آيين اسلام در جهان و پيروزى آنان بر دين هاى ديگر خبر داده كه البته تاكنون محقق نگرديده است. طبق روايات, ظرف تحقق آن, دوره ديگرى است كه در آن دوره آخرين وصى پيامبر, حضرت مهدى ـ عجل الله تعالى فرجه ـ زمام امور را به دست مى گيرد و اسلام را در سراسر شرق و غرب منتشر مى سازد.
6 ـ پيروزى پيامبران: پيامبران در طول تاريخ براى اشاعه مكتب خود مجاهدت ها و كوشش ها كرده اند, اما به دليل مخالفت هاى باطل گرايان هرگز نتوانسته اند آن را در سراسر جهان پياده كنند. قرآن مبارزه اهل باطل را با مكتب حق يك مبارزه موقت تلقى مى كند و معتقد است سنگرهاى باطل سرانجام فرو خواهد ريخت و برنامه پيامبران در جهان گسترش پيدا خواهد كرد. 20
7 ـ در مبارزه حق و باطل, حق پيروز است: آيات قرآن نه تنها نظام تكوين را نظام خير و غلبه خير بر شر مى داند, بلكه سرانجام نظام اجتماعى انسان را نظامى استوار مى داند كه در آن, نظام توحيد بر نظام شرك غلبه كرده و پيروزى از آن صالحان و راست گويان خواهد بود: (بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون. )21
8 ـ كمك هاى غيبى در سرانجام جامعه ها: قرآن معتقد است در سرانجام جامعه ها افراد فداكارى پيدا مى شوند كه با تمام قدرت در عزت اسلام و ذلت كفر مى كوشند و از اين طريق به گروهك ها هشدار مى دهد كه اگر از جاده مستقيم توحيد منحرف شوند, هرگز آيين حق با انحراف آنان نابود نمى شود.
(استدراج, به معناى سوق دادن يا گرفتن به صورت تدريجى و مرحله به مرحله است). 22 علامه طباطبائى مى نويسد: (استدراج, در لغت به معناى اين است كه كسى در صدد بر آيد پله پله و به تدريج از مكانى يا امرى بالا رود و يا پايين آيد و يا نسبت به آن نزديك شود, ولى در قرآن دلالت دارد بر اين كه مراد نزديك شدن به هلاكت است يا در دنيا يا در آخرت. )23
سنت استدراج به اين معناست كه گاهى ممكن است خداوند نعمتى را براى انسان بفرستد و روز به روز آن را افزايش دهد و انسان ناسپاس به جاى قدردانى و استفاده صحيح, به هوا و هوس بپردازد و روز به روز, قدم به قدم از انسانيت فاصله بگيرد و به تدريج به سوى هلاكت ابدى نزديك شود. آيه زير ضمن وعده عذاب به تكذيب كنندگان, شيوه اجراى عذاب را به صورت استدراج بيان كرده است: (و آنان كه آيات ما را تكذيب كردند, از جايى كه فهم آن نمى كنند به تدريج به عذاب و هلاكت مى افكنيم. )24
در سنت استدراج, وفور نعمت براى كافران وجود دارد و اين وفور نعمت مقدمه اى براى نزول عذاب خواهد بود. البته اين در زمانى صورت مى گيرد كه در اثر الحاد, گناه و جنايت, اميدى به حيات جامعه و هدايت آن نباشد. در اين زمان خداوند افراد آن جامعه را در بهره ورى هاى مادى غوطه ور سازد تا تنها به آن دل خوش كنند و به گونه اى بى سابقه وسايل رفاه آنان فراهم شود و اين همه نعمت, مقدمه و شروعى براى نزول عذاب الهى خواهد بود.
قرآن مى فرمايد: (پس چون آنچه به آنها تذكر داده شد همه را فراموش كردند, ما هم ابواب هر نعمت را بر روى آنها گشوديم تا به نعمتى كه به آنها داده شد مغرور شدند. پس ناگاه آنها را به كيفر اعمالشان گرفتار كرديم كه آن هنگام خوار و نااميد گردند. )25
سنت امتحان و آزمايش يا (سنت ابتلا), يكى از عمومى ترين سنت هاى الهى است. تفاوتى كه ميان امتحان الهى و امتحان بشرى وجود دارد اين است كه ما غالباً از حقيقت اشيا بى خبريم و مى كوشيم تا از مجراى آزمايش, نادانى خود را در باره باطن اشيا از ميان ببريم; ولى نمى توان به خداوند عليم چنين نسبتى را داد و امتحان را وسيله حصول علم براى او دانست.
آزمايش الهى در حقيقت به منزله ايجاد زمينه هاى مختلف براى ظهور و بروز استعدادهايى است كه در نهاد انسان قرار داده شده است تا در هر مورد, انسان انتخابگر, نيّت و تمايل درونى خود را نشان دهد, يكى از دو راه حق و باطل يا خير و شر را برگزيند و در نهايت حاصل اين گزينش را آشكارا مشاهده كند.
امتحان الهى نه به قشرى خاص از افراد مربوط است و نه در زمان و مكانى مشخص صورت مى پذيرد, بلكه همه انسان هاى مكلف در معرض امتحان خداوندى هستند. متأسفانه بسيارى از ما امور روزمرّه زندگى را غالباً جرياناتى عادى و نه آزمايش و امتحان تلقى مى كنيم و مى پنداريم كه امتحانات الهى به لحظات سرنوشت ساز و استثنايى زندگى اختصاص دارند, در صورتى كه با نگاهى دقيق در مى يابيم هر ساعت از عمر ما با ده ها و شايد صدها امتحان الهى همراه است و شكست و پيروزى ما لحظه به لحظه در پرونده اعمالمان ثبت مى گردد. خداوند در قرآن مى فرمايد: (آيا مردم مى پندارند همين كه گويند ايمان آورديم, رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟)26
حضرت على( عليه السلام )مى فرمايد: (من خدا را به وسيله فسخ شدن تصميم ها و باز شدن گره ها و شكستن همت هاى گرفته شده شناختم. )27
از اين سخن فهميده مى شود در وراى تصميم ها, عقدها, قراردادها و همت ها, قدرتى وجود دارد كه مى تواند اراده انسان و تصميم ها را در هم بشكند و از عزم و تصميم اتخاذ شده به گونه مرموزى جلوگيرى كند.
در حديثى وارد شده است: (امام على( عليه السلام ) پس از بازگشت از جنگ صفين, در كوفه نشسته بود, پير مردى رو به آن حضرت كرد و پرسيد: آيا رفتن به شام با قضا و قدر الهى بود؟ امام فرمود: البته. بلكه هيچ دره اى را پايين نرفتيم و از هيچ تپه اى بالا نرفتيم مگر با قضا و قدر الهى. )28
پسران غالب اسدى حكايت كرده اند كه در عصر روز عرفه در بيابان عرفات همراه امام حسين( عليه السلام ) بوديم. آن حضرت با كمال خشوع و بندگى از خيمه بيرون آمد و با جمع كثيرى از اصحاب و فرزندانش بر دامنه چپ كوه ايستاد. صورت مبارك به جانب كعبه گرداند, دست ها را چونان افراد مستمند به سوى آسمان بالا برد و گفت: (حمد و سپاس خدايى را كه چيزى نمى تواند قضا و خواسته او را رد كند و از عطا و بخشش او جلوگيرى نمايد. )29
زلزله همانند رعد و طوفان, از سنت هاى طبيعى الهى و واقعيتى محسوس و ملموس است. حضرت على ( عليه السلام )فرمود: (بلا براى ستمگر, تأديب و براى مؤمن, امتحان و براى پيامبران, درجه و مقام است. )30
در روايت است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله)در منزل يكى از مسلمانان مرغى را ديد كه بر روى ديوار تخم گذاشت, اما تخم نيفتاد و نشكست. آن مرد گفت: به خدا سوگند, هيچ گاه به من آسيبى نرسيده است. پيامبر(صلى الله عليه و آله) فرمود: كسى كه هرگز مصيبتى نبيند مورد لطف خدا نيست. آن گاه از خانه آن مرد بيرون رفت. 31
امام على( عليه السلام )مى فرمايد: (در ناز و نعمت زيستن و از سختى ها دورى گزيدن, موجب ضعف و ناتوانى است. شرايط دشوار و ناهموار آدمى را نيرومند ساخته و جوهر هستى او را آب ديده مى گرداند. خداوند مصايب و سختى ها را در برنامه تكوين بشر قرار داده است. )32
حضرت باقر( عليه السلام ) مى فرمايد: (همانا خداى تعالى تفقد كند مؤمن را به بلا, چنانچه تفقد كند مردى عيال خود را به هديه از سفر, و هر آينه پرهيز دهد او را از دنيا, چنانچه پرهيز دهد طبيب مريض را. )33
سماعه از امام صادق( عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: (همانا در كتاب على( عليه السلام ) است اين كه سخت ترين مردم از حيث بلا پيغمبرانند, پس جانشينان آنها, پس نيكوتر, پس نيكوتر. )34
امام على( عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد: (كسى كه خداوند به مواهب و امكاناتش وسعت بخشد و آن را مجازات استدراجى نداند, از نشانه خطر غافل مانده است. )35
همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمود: زمانى فرا مى رسد كه هيچ چيز در آن زمان پنهان تر از حق و آشكارتر از باطل و فزون تر از دروغ بر خدا و پيغمبر نيست. تا آن جا كه مى گويد: در آن زمان افرادى هستند كه به مجرد شنيدن آيه اى از قرآن آن را تحريف مى كنند و از آيين خدا خارج مى شوند و پيوسته از آيين اين زمامدار به آيين آن زمامدار و از دوستى يكى به ديگرى و اطاعت سلطانى به سلطان ديگر و از پيمان يكى به ديگرى منتقل مى گردند و سرانجام از راهى كه متوجه نيستند گرفتار مجازات استدراجى پروردگار مى شوند. 36
معمولاً براى بقاى يك نظام يا يك جامعه, بر عوامل قدرت حساب مى شود. داشتن قدرت نظامى, شكوفا بودن اقتصاد, پيشرفت هاى علمى, آبادانى شهرها و نظاير آن, از جمله نشانه هاى ثبات و پايدارى نظام و جامعه تلقى مى گردد. اما گاهى در پشت اين مظاهر قدرت, عوامل سقوط و انحطاط در آن جامعه رخنه مى كند و در بطن آن پرورش مى يابد و در نتيجه طبق سنت الهى محكوم به نابودى مى شود. در چنين حالتى است كه هيچ يك از عوامل قدرت نمى تواند در مقابل سنت هاى الهى مقاومت كند و نظام را از سقوط نجات دهد. قرآن كريم اين موضوع را در آياتى مطرح كرده و به طغيان گرانى كه به قدرت خود مغرورند و خود را شكست ناپذير مى دانند يادآور مى شود كه سنت هاى الهى آن چنان قوى و تخلف ناپذيرند كه هيچ عاملى نمى تواند در برابر آنها ايستادگى كند و حتى ممكن است همان چيزى كه به عنوان عامل بقاى آن نظام شناخته مى شود, به يك عامل سقوط و نابودى بدل شود. پاره اى از آيات قرآن در اين زمينه كه اشاره به محورهاى ويژه اى دارد, عبارت اند از:
الف) قدرت نظامى و آثار تمدن: (آيا در روى زمين سير نمى كنند تا ببينند سرانجام گذشتگان چگونه بود؟ آنها هم از لحاظ قدرت و نيرو و هم از لحاظ داشتن آثار در روى زمين از اينان قوى تر بودند. پس خداوند آنها را به خاطر گناهانشان هلاك كرد. )37
ب) كثرت مال و فرزند: (و خداوند آنان (كفار و منافقان) را لعنت كرد و براى آنهاست عذابى پايدار; مانند كسانى كه پيش از شما بودند و از لحاظ قدرت و كثرت اموال و فرزندان از شما نيرومندتر بودند. )38
ج) نيرومندى و كثرت جمعيت: (آيا نمى داند كه خداوند پيش از او نسل هايى را هلاك نمود كه از لحاظ قدرت و كثرت جمعيت از او نيرومندتر بودند؟)39
د) آبادانى شهرها: (آيا در روى زمين سير نمى كنند تا ببينند سرانجام پيشينيان چگونه بوده است؟ كسانى از لحاظ قدرت قوى تر بودند و زمين را كاويدند و آن را آباد ساختند و بيشتر از ايشان آباد كردند. )40
با تتبع در اين آيات و آيات مشابه روشن مى شود وقتى در جامعه اى عوامل سقوط رخنه كرد و طبق سنت هاى الهى محكوم به سقوط شد, ديگر هيچ يك از مظاهر قدرت نمى تواند آن را نجات دهد.
1ـ انفال (8) آيه 38.
2ـ الميزان, ج 9, ص 75.
3ـ مجمع البيان, ج 4, ص 833.
4ـ بحار الانوار, ج 71, ص 258.
5ـ احزاب (33) آيه 62.
6ـ قمر (54) آيه 51.
7ـ نساء (4) آيه 123.
8ـ تفسير المنار, ج 5, ص 434.
9ـ على كرمى, ظهور و سقوط تمدن ها, ص 249 ـ 250.
10ـ ر. ك: مرتضى مطهرى (ره), عدل الهى, ص 131.
11ـ فتح (48) آيه 23.
12ـ نهج البلاغه, خطبه 152.
13ـ منشور جاويد در قرآن, ص 343.
14ـ مرتضى مطهرى (ره), عدل الهى, ص 116.
15ـ ر. ك: محمد تقى مصباح يزدى, جامعه و تاريخ از
ديدگاه قرآن, ص 437 ـ 458.
16ـ همان, ص 426 ـ 434.
17ـ رعد (13) آيه 11.
18ـ نور (24) آيه 55.
19ـ توبه (9) آيه 33 و صف (61) آيه 9.
20ـ صافات (37) آيات 171 ـ 173.
21ـ انبياء (21) آيه 18.
22ـ بينش اسلامى (1 و 2) دوره پيش دانشگاهى, ص69, پاورقى.
23ـ الميزان, ج 16, ص 256.
24ـ اعراف (7) آيه 182.
25ـ انعام (6) آيه 44.
26ـ عنكبوت (29) آيه 2.
27ـ نهج البلاغه, قصار 250.
28ـ توحيد صدوق, ص 236.
29ـ مجله با معارف اسلامى آشنا شويم, شماره 50, ص 25.
30ـ بحار الانوار, ج 67, ص 235.
31ـ ر. ك: مرتضى مطهرى, عدل الهى, ص 180.
32ـ همان, ص 177.
33ـ همان, ص 169.
34ـ همان, ص 166.
35ـ تفسير نمونه, ج 7, ص 34.
36ـ همان.
37ـ غافر (40) آيه 21.
38ـ توبه (9) آيه 69.
39ـ قصص (28) آيه 78.
40ـ روم (30) آيه 9.